شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

کی جنی شده....

این اتفاق اینقدر عجیب وغریبه که نتونستم ننویسم...


دیروز رفته بودم کلاس زبان ، ماشین رو فیکس وبا فاصله میلی متری از جدول پارک کرده بودم وچون خیابون شلوغی هست همیشه آینه ماشین را برای جلوگیری از هر گونه ضربه ، هرگونه....جمع میکنم. دیروز هم طبق معمول اینکارو کردم ...


وقتی برگشتم دیدم ماشین سرجاش نیست ، یه لحظه دلم ریخت پایین که ماشین رو دزدیدن ...من که ماشینو قفل کرده بودم.......

یه ماشین مدل ورنگ ماشین من وسط خیابون بود ، اصلا توجهی بهش نکردم چون وسط بود وگفتم حتما اومدن دنبال یکی از بچه ها واینجوری وایساده که یهو پلاکشو که نگاه کردم دیدم همونه.....این ماشین منه وسط خیابون......باورم نمیشد...هرکی رد میشد میگفت کی اینجوری پارک کرده وسط خیابون؟؟؟...

گفتم : حتما یکی باهاش تصادف کرده وپرتش کرده جلو....همه طرف ماشینو نگاه کردم حتی یک خط هم نیفتاده بود

شاید ترمز دستی رو نکشیده بودم وهلش دادن....ولی ترمز دستی کشیده شده بود ، فرمون ماشین قفل بود وزاویه لاستیک هیچ تغییر نکرده بود....


هنوز نفهمیدم چی شده وکی ماشینو جابه جا کرده.....


جالبش اینه که جایی که گذاشته بودن 90 درصد احتما اینکه کسی بهش بزنه هست یعنی مسیر رفت وامد اتوبوس که از خیابون بغل می پیچه ومعموا سرعت بالایی داره وبدون اینکه توجه کنی می پیچه تو خیابون وبارها شده در یه ماشینی که پارک بود با اتوبوس برخورد کنه ولی هیچ اتفاقی براش نیفتاده بود.....هیچ ماشینی  بهش نزده بود وهمه خیلی راحت از کنارش رد میشدن....


جدا چی شده؟؟؟!!...داش علی گفت شاید بلندش کردن ولی اخه کامل جابه جا شده بود فوقش یه طرفش باید جابه جا شه که معمولا عقب ماشین راحت تره وای من جلوی ماشین 90 درجه چرخیده بود....


چایی داغ

سلام علیکم دوست جونای خودم

این چندروز اتفاقات  خوب خیلی افتاد ولی ریزه پیزه هست حال ندارم بنویسم...فقط اینو می نویسم. چهارشنبه به خاطر تعدادمون توی دانشگاه کلاس داشتیم ، 8 تا 10  با استادی که من چندتا از مقاله هام با اونه ، کلاس که تموم شد رفتم پیشش یه چیزی بپرسم ، گفت چه خبر از پروژه ها؟؟!!!...

داشتیم همین جوری حرف میزدیم که گفت میای بیمارستان؟ گفتم :اره. گفت بیا باهم بریم. منم ماشین نداشتم ولی کار داشتم گفتم : نه برید ،من میام. گفت: ماشین هستاا بیا بریم دیگه..

بعدش که رفتم بیمارستان. ساعت 11 گفته بیا. رفتم ،تا 11 وربع که مریض ویزیت کرد و بعدشم به پرستار گفت 11 ونیم میام...بعدش رفتیم وسط راه وایساده با مدیر گروه درس حرف زدن ومن مثل  علافا اونجا وایسادم. بعدش دیدم نمی صرفه بریم تو اتاقش رفتیم تو بخش ، هیچ اتاقی خالی نبود . رفتیم تو ابدارخونه!!! نشستیم ، واسمون چایی اوردن خیلی داغ بود ، اون شروع کرد خوردن ، تابلو ازتوش بخار درمیومد..داشتم میرفتم گفت چاییتو بخور برو..گفتم نمیخوام ، گفت : نمیشه باید بخوری ، نمیذارم بری....وقتی خوردم گفت : سوختی؟؟؟ داغ بود؟؟؟!!!  گفت یه قلپ دیگه هم بخور گفتم نمیخوام...وقتی خوردم گفت: قشنگ دهنت سوخت؟؟!!! حالا برو....کلی خندیدیم...