امروز 18 مرداد
امروز رفتم بیمارستان تا برای کار تحقیقاتی که دارم انجام میدم پروند بگیرم وپرونده هامو تکمیل کنم که ببرم برای آمار ، دکتر هم گفته بود برم ببینمش که یه طرح دیگه داره بالاخره رفتم.....
صبح از یه طرف علافی بود از یه طرف خستگی.باید یه کیلومتر شمار بهم وصل میکردن کل بیمارستان رو هی رفتم پایین اومدم بالا..اول رفتم پرونده بگیرم گفت چون تعداد زیاده برای دانشجوها روزهای 5 شنبه ویکشنبه تعیین کردیم برو بعدا بیا...رفتم بخش دکتر نبود . زنگ زدم به یکی از بچه های سال بالایی که کلا researcher قوی هست و پیشنهاد یه کار داده بود ، گفت هنوز نیومدم اومدم بهت زنگ میزنم.....یه کم چرخیدم داشت حوصلم سر می رفت رفتم باز پیش این مسئول پرونده ها گفتم دکتر نیومده اگه میشه لااقل چندتاشو بدید...اونم گفت باشه.(دونفرن ،اقاهه خیلی با ادم راه میاد ولی خانومه یه کم نق میزنه..) اون دوستمون زنگ زد که بیا اومدم ،گفتم الان نمیرسم )
کارم تموم شد ویهو رفتم سالن مطالعه بالاسر دوست سال بالایی وایسادم آخه نمی تونستم که صداش کنم، اونم مشغول درس خوندن یهو دید تعجب کرد واومد بیرون و گفت کارش چیه و اینا البته راستش میخواستم توی یه کاری بهم کمک کنه چون خودم بلد نبودم ولی خوب از اول که فرت نمی تونستم بگم...باز رفتم پاتولوژی وبعد دیگه دکتر اومد...
البته بازم معطلش شدماا..دکتر گفت: تو کجایی؟؟..گفتم گوشیمو بردن وکلاس وامتحان و....
گفت یه مریض خیلی خاص داریم برو شرح حالشو بگیر بیار، من شرح حال گرفته بودم ولی نه تنهایی ،همیشه کم که میاوردم می پرسیدم....شرح حال گرفتم ورفتم تو اتاق دکتر تا مریضاشو ببینه وبعد در مورد همین مریض صحبت کنیم.
دوتا برادر اومده بودن که لاغر وقدبلند بودن ، یکیشون نشست ویکی وایساد. پسره گفت: مریضیم لاعلاجه؟؟..دکتر: نه ، قابل در مان هست ولی خیلی دیر اومدی وتاخیر کردی ،حالا دیگه نباید ولش کنی ، مثل اون دراز ( داداشش رو گفت)..با خنده گفتاا...مثل اون دراز که رفت واسه ما سونوگرافی بیاره ودیگه پیداش نشد...همه زدیم زیر خنده ،خود پسره که بیشتر همه....(حالا خود دکتر رو ببینی قدش بلندتره پسره بود....)
واما ادامه مطالب....
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...