شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

سفرنامه

سلام سلام...
بعد از اینکه از مکه برگشتم خیلی سرم شلوغ بود واصلا موقعیتی پیش نیومد که  بیام بنویسم...سریع میرم سر اتفاقات جالب:
خیلی خوب بود، خداییش قبلش نمیخواستم برم وفقط منتظر بودم یکی بهم بگه نرو ، به اصرار بقیه رفتم ولی حالا که رفتم دیدیم خیلی خوبه، یعنی واقعا نیازه هرکسی یه بارو بره. کلی کار داشتم.
گروه همه اساتید بودن، دوسه تا از استادای خودمونم بودن مخصوصا یه استادی که خیلی باهام خوبه وشوخی می کنه واینا..خیلی خوب بود. اون دخترشو که همسن منه نیاورده بود ، به مامانم میگفت واسه چی اوردینش؟؟!! منو یاد دخترم میندازه، دلم براش تنگ شده...
بیشتر از اینکه عربی ادم اونجا قوی بشه انگلیسیش قوی میشه. سرعت اینترنت خدا بود، فیلتر وایناهم که نداشتن یعنی حالشو می بردیم...البته من لب تاب نبردم ومجبور بودم از کامپیوتر هتل استفاده کنم. از اونجا کارای اینجا رو زیر نظر داشتم ومدیریت میکردم...
راننده تاکسی هاشون باحال بودن، میگفت: علی دایی، تصادف، خوب؟؟؟ سرعت زیــــاد....علی دایی پولدار...
فرهاد مجیدی ....استقلال..آبی....علی کریمی ، کریم باقری....
میگفتن: ایران فقط دانشگاه...
مکه رو بیشتر مدینه دوست داشتم، قشنگ ترین چیز اینه که وقت نماز همه ادما با فرهنگای مختلف با لباسای رنگی متفاوت کنار هم وای می ایستن..اینقدر تصویر جالبی میشد...ولی خداییش خیلی عربا عربنااااا
خیلی حرف برای گفتن داشتم ولی الان هیچی یادم نمیاد که بنویسم...
یه روز حالم بد شد یعنی گرمازده شدم، البته همه گفتن ضعیف شدی واینا وگرنه هوا خیلی خوبه، وقتی حالم بد شد بابام ترشید رفت به مدیر هتل گفت اونم زنگ زده بود امبولانس اومد ، زنگ زد اتاق که بفرستم بیان بالا؟؟ گفتم خوبم. گفتن آخه بابات خیلی نگرانت شده بوده ، معلومه خیلی دوستت داره....جالب بود برام
تو مکه یه روز بارون اومد در حد تیم ملی ولی شانس من اون روز من تو هتل مونده بودم ومامانم رفته بود میگفت خیلی تند میومده....
ماشالله پول ایرانم که ارزشش درحد بیب شده.... ریال عربستان 600 تومن...سر دسه روز گرون تر شد...

کی جنی شده....

این اتفاق اینقدر عجیب وغریبه که نتونستم ننویسم...


دیروز رفته بودم کلاس زبان ، ماشین رو فیکس وبا فاصله میلی متری از جدول پارک کرده بودم وچون خیابون شلوغی هست همیشه آینه ماشین را برای جلوگیری از هر گونه ضربه ، هرگونه....جمع میکنم. دیروز هم طبق معمول اینکارو کردم ...


وقتی برگشتم دیدم ماشین سرجاش نیست ، یه لحظه دلم ریخت پایین که ماشین رو دزدیدن ...من که ماشینو قفل کرده بودم.......

یه ماشین مدل ورنگ ماشین من وسط خیابون بود ، اصلا توجهی بهش نکردم چون وسط بود وگفتم حتما اومدن دنبال یکی از بچه ها واینجوری وایساده که یهو پلاکشو که نگاه کردم دیدم همونه.....این ماشین منه وسط خیابون......باورم نمیشد...هرکی رد میشد میگفت کی اینجوری پارک کرده وسط خیابون؟؟؟...

گفتم : حتما یکی باهاش تصادف کرده وپرتش کرده جلو....همه طرف ماشینو نگاه کردم حتی یک خط هم نیفتاده بود

شاید ترمز دستی رو نکشیده بودم وهلش دادن....ولی ترمز دستی کشیده شده بود ، فرمون ماشین قفل بود وزاویه لاستیک هیچ تغییر نکرده بود....


هنوز نفهمیدم چی شده وکی ماشینو جابه جا کرده.....


جالبش اینه که جایی که گذاشته بودن 90 درصد احتما اینکه کسی بهش بزنه هست یعنی مسیر رفت وامد اتوبوس که از خیابون بغل می پیچه ومعموا سرعت بالایی داره وبدون اینکه توجه کنی می پیچه تو خیابون وبارها شده در یه ماشینی که پارک بود با اتوبوس برخورد کنه ولی هیچ اتفاقی براش نیفتاده بود.....هیچ ماشینی  بهش نزده بود وهمه خیلی راحت از کنارش رد میشدن....


جدا چی شده؟؟؟!!...داش علی گفت شاید بلندش کردن ولی اخه کامل جابه جا شده بود فوقش یه طرفش باید جابه جا شه که معمولا عقب ماشین راحت تره وای من جلوی ماشین 90 درجه چرخیده بود....


واما تعطیلات

قرار نبود جایی بریم ولی یهو زد به کلمون وزدیم به جاده...یکی از دوستای بابام هم دعوت کرده بود ورفتیم به طرف استان فارس....رفتیم تــــــا دریاچه خشک شده بختگان وبرگشتیم....حیف ..چه دریاچه خشگلی بوده وخشک شده... خدا لعنتشون کنه.....

جاتون خالی رفتیم یه روستایی توی مسیر دوسه تا مریض هم ویزیت کردیم...خداییش اینجاها خوبه قدر دکتر رو میدونن نه مثل مریضای ما که اینقدر پرتوقع هستن ومیگن وظیفته.....


با ادمای خیلی جالبی اشنا شدم با فرهنگ ها ودیدهای جالب...راستش هیچ وقت اینجوری نشده بود که برم خونه یا باغ کسی که اصلا نمی شناسمش ولی این دفعه شد....توی مسیر رفتیم باغ کسی که اونم مارو برد پیش یکی دیگه از فامیلاشون .قرار بود بریم پیش عشایر ولی وقت نشد ،برنامه می ریزیم یه چندروز کامل میریم اون ورااا.....

برای تغییر اب وهوا نیاز بود...

درخواست مرخصی استعلاجی

سلام

خوبید؟؟؟..بروبچس عزیز ودوستان بسیار محترم حال واحوال چه طوره...؟؟؟

این مدت خیلی سرم شلوغ بود والبته هست وبنده را بابت بی معرفتیم مبنی بر سرنزدن بهتون ببخشید خودم کلی دلم تنگ شده برای وبگردی ولی چه کنم وقت نبید والبته منم اگه بیام بشینم ویه وبلاگ برم چندین ساعت نشستم پای اینترنت ومتوجه زمان وساعت نمیشم...

راستش تا اخر اردیبهشت خیلی اوضاع به هم ریخته است ،3 تا امتحان بسیار دشوار دارم که امروز تاریخ دوتاش بعد از جلسه اساتید تعیین شد ولی یکیش مونده وبدبختم اگه بیفته وسط اینا یعنی اوضاع خیته....تازه کار مرکز هم باید مقالشو تحویل بدم یعنی بفرستم وقرار بود توی عید تمومش کنم وببرم ولی هنوز یه کوچولوشو نوشتم وتا اونجایی که امکان داره سعی میکنم اون ورا افتابیم نشه ،اخه فکر میکردم توی عید میتونم تموم کنم کلی کلاس گذاشتم وقُمپُز بیخودی اومدم نمی دونستم اینقدر سخته جمع وجور کردنش البته خداییش توی عید زیادی ول چرخیدم...

از حال روحیه مان هم بگوییم بد نیستیم ولی خوبم نیستم یعنی کلا میگم بی خیال ،این نیز بگذرد،بی خیال اینده وفکر بهش ما تلاشمون رو می کنیم وغصه نمی خوریم هر چی پیش اومد خوبه ونق نمی زنیم....البته این مدت دوستان زیادی باعث شدن یه کم امیدوارتر بشم  که اکثرا دوستان وبی بودن واز همشون تشکر میکنم...دارم سعی میکنم عادت کنم وقدرت طابق خویش را بالا ببریم تا از قاط زدن مجدد جلوگیری به عمل بیاید...

هی تصمیم میگیرم متحول شم ولی دوباره این موج دپرسی وناامیدی میاد ، تصمیم میگیرم حساس نباشم روی خیلی چیزا ،روی رفتار اطرافیان ، روی  اتفاقات ،روی برخوردا وخیلی چیزا ولی باز ....بی خیال

دعاکنید امتحانامو خوب بدم بر میگردم حتما..هــــــَــــ.....

راستی مهندس علی  وبلاگتون نمیاد نمی دونم چرا ولی صفحه رو نمیاره....

این جمله هم یهو جوشید:هر بار خسته شدن از زندگی اهداف ادمو بلند تر میکنه و سعی میکنی به هدف واتفاق محکم تری دل ببندی...

 تصمیم گرفتم با کارام مشغول کنم خودمو که کمتر وقت فکر کردن بی خود داشته باشم..با کارای روتین خودمو سرگرم کنم...

حالم گرفته

سلام
خیلی دلم گرفته،نمی دونم چرا..الکی..قرار بود یه پست جالب بنویسم از سرکار گذاشتن پسرخالم ولی حالش نیست ،بعدا می نویسم.....
نمی دونم چرا ،احساس میکنم به چیزای دورو برم بیخود دل می بندم یعنی به اتفاقات که قراره بیفته یا حتی خودم تصور میکنم قراره بیفته زود دل می بندم وبرای خودم می سازمش وبعد که نمیشه کلی دپرس میشم ومیخوره تو برجکم..الان خیلی حالم گرفته است..بی انگیزه ام ،کلا ناامید..داغونم اقا ..داغون...
تصمیم گرفتم یه تغییرات اساسی تو زندگیم بدم

واما داستان دماغ

بالاخره بعد از 4 سال یا حتی بیشتر یه دکتر منو راضی کرد ومن قبولش داشتمو به عمل رضایت دادم....راستش از قبل کنکور قرار بود برم ،بلافاصله بعد کنکورم رفتم پیش دکتری که دوست قدیمی بابام بود ومتخصص گوش حلق وبینی یاهمون  ENT بود، اونم عکسایی که داشت بهم نشون دادو گفت با چیزایی که تو میگی من نمی تونم ،تازه 2 جلسه کامل باهام حرف زد وتوجیهم کرد که اصلا عمل نکنم وحساسیت بی خود خودته واز این حرفا  ، به قول خودش وظیفه پزشکیش بود که کامل بهم اطلاعات بده  ومن واقعا از این اخلاقش خوشم اومد که به فکر ونظر مریض احترام می گذاشت واینا...

اخه من اولا میخواستم ترجیحا متخصص  ENT باشه تا جراح پلاستیک که عوارضش کمتر باشه ، مشکل تنفسی بعد عمل ، صدای تو دماغی، عوض شدن صدا ،تابلو شدن دماغ که از 400 فرسخی داد برنه دماغ عملیه، از این بینی هایی که تا رودشون توش پیداست ، و....نداشته باشم ، تو مطب هر دکتری هم که میرفتم کامل توضیح میدادم ،اخه معمولا دماغایی که استخوانی هست رو خیلی خوب وتمیز عمل میکنن مشکل سر دماغایی هست که یه کم غضروفی یاهمون گوشتی باشه ،مال من  نه خیلی زشت بود نه خیلی خوب فواقعا حساسیت خودم بود ..حتی یه دکتری رفته بودم که اخرش گفت با متدی که من عمل میکنم نمی تونم ومی گفت دختر توبا این منطقت بازم میخوای عمل کنی ،تو منو هم توجیه می کنی.....میگفت بعضی مریضا میان میگن فقط میخواهیم عمل کنیم مهم نیست چی بشه وچنددرصد تغییر کنه ولی من بالای 70 درصد تغییر میخواستم که زیر بار نرفت.....از چرخیدن تو ی دکترای تهران ویزد وشیراز آخر رسیدم به مشهد و قطعی شد..

از اذر ماه تاریخ عمل تعیین کردم ولی به خاطر کلاسام وامتحانای کورس ها هی عقب جلو کردم تا 24 بهمن درست شد....روز قبل عمل رفتم مطب که اخرین بار دکتر ویزیتم کنه ، یه خانوم دکتری بود ماه..فاینقده یطون بود فکر نکنم تو کل روز بیش از یه بار پشت میزش بشینه همش یا به میز تکیه داده بود یا روی میز نشسته بود یا روبروی مریض برای معاینه کلا خیلی ورجه وورجه میکرد وخوش اخلاق بود...مامانم اومده بود که فقط منو منصرف کنه وخانوم دکتره هم مامانمو راضی کرد ،اخه مامانم می ترسید ،اولا سابقه بد داشتم ،یادتونه که یه بار گفتم 5 سالم که بود لوزه سوم عمل کردم وتوی شب خونریزی کردم که اگه مامانم نفهمیده بود الان زبل نداشتید،خوب مامانم می ترسید..بعدشم خودم استرس داشتم  ولی فقط برای اینکه بعدش چه مدلی میشه واز چیزی که هست بدتر نشه...

بالاخره همون شب رفتم ازمایش خون ودکترم گفت یه کم انحراف داری رفتم رادیولوژی وبالاخره خیلی چرخیدیم....من همیشه از یه دستم خون میاد از یکی نه ، از یه دستم خون نیومد که بعدش دیدم کل دشتم کبود شده اخه چون خون نمیومده پرستاره سوزن رو هی عقب جلو کرده بود ورگم پاره شده بود وتمام اون قسمت دشتم کبود بود وشدید درد میکرد...

فردا صبحش رفتیم بیمارستان واتاقمون واینا...

ادامه مطالب رو دقت بفرمایید...

ادامه مطلب ...

غیبت کبری وضغری وکلا بربچ...

سلام

اومدم غیبتامو موجه کنم وبگم چـــــــــــــــــی شد..

هیچی لب کلام اینکه بنده تشزیف برده بودم در زیر تیغ جراحی تا از خجالت مماخمون در بیام....بله دوستان ما رینو پلاستیک یاهمون عمل بینی داشتیم ، تازیخ 24 بهمن عمل داشتم....

حوصله داستان نوشتن ندارم...یعنی راستش چون دوتا امتحان دارم وقتش نیست بعد امتحان میام تکمیل می نویسم....