قرار نبود جایی بریم ولی یهو زد به کلمون وزدیم به جاده...یکی از دوستای بابام هم دعوت کرده بود ورفتیم به طرف استان فارس....رفتیم تــــــا دریاچه خشک شده بختگان وبرگشتیم....حیف ..چه دریاچه خشگلی بوده وخشک شده... خدا لعنتشون کنه.....
جاتون خالی رفتیم یه روستایی توی مسیر دوسه تا مریض هم ویزیت کردیم...خداییش اینجاها خوبه قدر دکتر رو میدونن نه مثل مریضای ما که اینقدر پرتوقع هستن ومیگن وظیفته.....
با ادمای خیلی جالبی اشنا شدم با فرهنگ ها ودیدهای جالب...راستش هیچ وقت اینجوری نشده بود که برم خونه یا باغ کسی که اصلا نمی شناسمش ولی این دفعه شد....توی مسیر رفتیم باغ کسی که اونم مارو برد پیش یکی دیگه از فامیلاشون .قرار بود بریم پیش عشایر ولی وقت نشد ،برنامه می ریزیم یه چندروز کامل میریم اون ورااا.....
برای تغییر اب وهوا نیاز بود...
من میدونم تو و مشت!!!
نه گناه دارم..............
سلام خانم دکتر...
بعله هستیم شما نیستین
بعد از اون دعوا دیگه رفتی که رفتیا
پیشم بیا عزیز
دعوایی نبود یه شوخی وکل کل وبلاگی بود..من میام ولی خیلی وقتا کامنت نمیذارم...
سلام
یه سری هم به ما میزدین خو
وقت نشد ..ایشاا...یه دفعه دیگه با برنامه ریزی وهماهنگی..