شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

منتقل میشویم..

بچه ها دارم کم کم برمیگردم ووردپرس...فعلا هردوجا می نیوسم...


سلاااام...
چقد وقت نبودم...دلم تنگیده بود ، ولی اینقدر سرم شلوغ بوووود.....امتحان ، بخش ، استادای اعصاب خوردکن....میریم سر اتفاقات این مدت
1.    رفتم آزمایشگاه، آزمایش یکی از اشنایان رو بگیرم، سن 51 سال، زن بود....دکتر برگشته بهم میگه آزمایش خودته؟؟؟ گفتم :من؟؟؟!!...دست گذاشتم روی سنش میگم ببخشید نوشته 51 سال ، بهم میاد ؟؟؟ گفته:سن رو ندیدم ولی کلا به این نمیشه گفت شاید واقعا باشه ، مگه نمیشه؟؟!!..گفتم:چرا ولی باید خیلی بهم خوش گذشته باشه وزندگی بر وفق مراد باشه که بهم بیاد 51 سالم باشه...برگشته میگه: نه خانم، مگه نیستن، این خواننده ها زمان شاه بودن توی تلویزیون می خوندند ، بعدش رفتن خارج، حالا ادم می بینه توی شبکه های خارجی وماهواره میبینه تکون نخوردن ، ماشاالله جوون ترم شدن، هزار تا دارو و قرص و جراحی روی صورتشون که اینجوری موندن....( بعد از گفتن همه اینا به بنده حقیر...) ...البته دور از جون شما..منظورم به شما نیستا....( میخواستم بگم یادت رفت سیفون رو بکشی...) بقول یکی از اینترن ها فقط آفتابه رو نبردی بالا...
2.     داش علی رفته بود یه دارو گرفته بود، دارو خارجی بود و خیلی گرون، ما ایرانیش رو میخواستیم، به داش علی گفته بوده ایرانیش نیست واینا....بالاخره من یه جایی پیدا کردم که ایرانیش رو داره وقرار بود برم به داروخونه پس بدم.... کلی خودم رو برای عملیات انتحاری و رمزی اماده کرده بودم که بنده خدا نانچیکو کشید دفاع کنم ...گفت نیس بگم هست..گفت پس نمیگیرم بزنم دکوراسیونو بیارم پایین و خون به پا کنم....بالاخره ما با احترام محکم رفتیم تو داروخونه...آقا چشمتون روز بد نبینه هرچی ما فضا رو متشنج میکردیم این آقای دکتر میگفت: بله خانم شما درس میگید حق با شماست...هرچی میگفتید نمی خوای پس بگیری؟؟ میگفت چرا مسئله ای نیسف خانم فلانی داروی خانم رو پس بگیر و پولشونو حساب کن بهشون بده وکارشون راه بنداز....هرچی به در و دیوار نگاه میکردیم که دقیقا از کجای قفسه شروع کنم به داغون کردن بنده خدا میگفت اینجا متعلق به خودتونه.....بعد میگن را جوونا افسرده میشن..اصلا اجازه میدید جوون مردم خودشو و احساسات وهیجاناتشو تخلیه کنه.....نمیذارید دیگه...
3.    رفته بودیم خونه مامان بزرگم ، پسرداییم 4 سالشه ، داشتند فعالیتهای ژیمناستیک که در باشگاهشون یادشون دادن رو نشون ما میدادن، یه کاری کرد که روی گردنش فشار میومد منم سریع گرفتمشو گفتم نکن... ناراحت شده بود که من تمرینشو خراب کردم وکلی دعوام کرد ..بعدشم به همه میگفت باهاش قهر کنید ، منم باهات قهرم دیگه دوستت ندارم..منم گفتم: اصلا ناراحت نشدم ، میرم با یه پسر خوشگل دیگه دوست میشم...مامان من: زبــــــــــــــــــل.... من: همین سن وسالی نه بزرگتر...پسردایی من:  دختر بد ...!!!!

ادامه مطلب ...

آدم ساندویچشو که نمیبره رستوران...

1 – یکی از استادای محترم ما تشریف برده بودن اوکراین تفریحات وگشت وگذار واینا.....اوکراین که می دونید چه خبره ؟!!، میگن تایلند اروپاست...یکی از پسرای اینترن داشت ازش می پرسید خوش گذشت....اونم داشت تعریف میکرد... پسره گفت : دکتر تنهایی رفته بودید؟؟؟ چرا خانم رو نبرده بودید؟؟؟ ...اونم گفت: آدم ساندویچشو که نمی بره رستوران!!!!!!
2 – خیلی بالای 18 سال(+18)  اینو یکی از دوستام تعریف کرد: یه برنامه روانشناسی بوده یا نمیدونم از یه جایی فهمیده بوده که یه خانمی به شوهرش خیانت کرده بوده و با کس دیگری ارتباط داشته ، بعد ازش می پرسن که توچرا اینکارو کردی و دلیلت چی بوده؟؟ اونم برگشته گفته آخه شوهرم منو ا.ر.ض.ا نمی کرده.....دوست من اینو فهمیده بوده وتوی ماشینش  باکلی ناراحتی در حین رانندگی داشته برای دوستش تعریف میکرده میگفته دلیل مسخره ای آورده....شیشه ماشین پایین بوده واونم با عصبانیت میگه : زنه برگشته پررو پررو میگه : منو...... ( این جمله منو..... رو با صدای بلند تر میگه )....از شانسش توی ترافیک بودن و یه ماشین محتوی!! دوتا پسر فشن درکنارش بوده ، یهو اینو میفهمه ومیگه جوووووون...بیا خودم هستم.....وچشمتون روز بد نبینه ، افتاده بوده دنبالش و بیچارش کرده بود، حالا اونم عصبانی....دیگه بالاخره یه جوری در رفته بود.
3- یکی از پسرا رفته بود مرخصی وچند روزی نبود ، یکی از دخترا از پسر همگروهیش پرسید دکتر...تا کی مرخصیه ، کی میاد؟؟؟ گفت : هفته دیگه. تقریبا 10 روز میشد. دختره هم گفت: ماشاالله...رفتن مرخصی زایمان؟؟!!!
4 – یه مریض 104 ساله داریم که 10 ساله سکته مغزی کرده وکلا هوشیاری نداره و پرستار ازش مراقبت میکنه، یه مدت یه بار که اوضاع آزمایشگاهیش بی ریخت میشه میارنش....دکتر داشت مرخصش میکرد، یکی از اینترنا میگفت، عزرائیل یادش رفته اینو نبرده، اول لیست بوده از دستش در رفته حالا تا بره اخر لیست وبرگرده طول میکشه....(ما به اینجور ادما میگیم اینایی که روی باند هستن واماده پروازن...) ..اینترنه میگفت: داشته تعریف میکرده شما یادتون نمیاد، یادش بخیر ماباهم بودیم که موسی دریا رو شکافت ورد شدیم...اولش خیلی جدی شروع کرد به تعریف کردن وبدون خنده ،داشتیم دقیق گوش میدادیم یهو وقتی گفت موسی دریا رو شکافت فهمیدیم سرکار بودیم....
5- داشتیم با بچه های کلاسمون حرف میزدیم، یکی از پسرا دستش پر بود ، کیف وکتاب وروپوش و.... میخواست به دوستش بگه بیا بریم ولی چون وسط حرفش بود میخواست فقط علامت بده، سرمبارک رو آورد جلو که بزنه به سر دوستش...من یهو دیدم وباتعجب گفتم: الان این حرکت چی بود؟؟!!...گفت: دستم بند بود مجبور شدم. دوستش گفت: میخواستیم ببریمش بخش روان بستریش کنیم گفتن جا نداره...گفتم: اشنا میخواسته پارتیش شید، شماهم باهاش برید ...میترا گفت: نه دیگه این نوع مقاوم به درمانشه، دیگه اثری نداره...
6 –یکی از اینترنا داشت تعریف میکرد یه مرغ بوده تو یه باغی و.......بالاخره تهش رسید به اینکه مرغه رو کشتن وخوردن وچقدر خوشمزه بوده. یکی از دخترا پرسید چه جوری پراشو کندید.منم گفتم یا سریع باید بکنن چون یخ بشه دیگه نیمشه کند یا می سوزونن..اونم ادامه داد که از بالای گردنشم میشه پوستشو کند واینا...یهو گفت رفته بودیم شکار...بعد همه خندیدیم که شکار مرغ میرید شما؟؟!! یکی از پسرای همکلاسیشون داشت میگفت اره میرن مرغداری با تفنگ و...اداشو در میاورد که یهو از پشت میچرخن میزنن بعدشم میگن نشونه گیری رو حال کردی..؟؟!!...بنده خدا از تعریف کردن پشیمون شد...
7 –امتحان چشم داشتیم ، هیشکی نخونده بود ، سال بالایی ها گفتن اصلا صحیح نمیکنه و عشقی نمره میده ، فقط سوالارو خالی نذارید هرچی به ذهنتون میرسه وبلدید بنویسید مثلا تو را من چشم در راهم...یهو یکی از بچه ها گفت: چشم سیات مریم ، نازو ادات مریم..( اسم استادمون مریمه...)
8- رفته بودیم اندوسکوپی ، یکی از اینترنا فک میکنی داره فوتبال میبینه ، نشسته بود روی صندلی و لم داده بود..یهو گفتم: اقای دکتر تخمه بیارم؟؟ گفت نه یه رانی خنک بیار...
9- مریض من قرار بود راند بشه( راند شدن فعالیتی است که بهتره بهش بگن آب کشیدن وپهن کردن دانشجو توسط استاد....باید شرح حال مریضتو کامل بگی ، تشخیصا رو بگی، آزمایشا، پیگیری  آزمایشا و.....) بالاخره با اینترن مربوطه هماهنگ کردم که من یهو توپو میندازم تو زمین شماهاا....وسط شرح حال گفت: نه اینو نگفته...منم بدون اینکه بفهمن وارادی باشه یه ادایی که کسی از دست کسی حرص بخوره دراوردم که از خنده دوستام که جلو نزدیکم بودن فهمیدم...واقعا متوجه نشدم...اونم رفته بود خودشو پشت سر یکی از بچه ها قایم کرده بود....گفتم: دکتر شما لایک بزن فقط ، کامنت نده....بعدش هفته بعدش دوباره اون با یکی از بچه ها ی دیگه راند داشت ، اینقدر رفته بود زیر وبم مریضو دراورده بود وکمک دوستم میکرد...منم گفتم: دکتر یادتون باشه برای من اینکارا رو نکردید..خندید ولی حالتی که نفهمیده وخودشو زد کوچه علی چپ که چی؟؟کی؟؟.....

10- یه مریض داریم الکلی حرفه ای... داشتم برای دکتر مربوطه توضیح میدادم که چه جوری مصرف میکنه وچند درصد الکل داره...اولش گفته بود از داروخونه میگیره ولی من که پرسیدم گفت دستی از کشمش میگیره...من داشتم توضیح میدادم و گفتم نوع مرغوبم مصرف مکینه از کشمش...یهو یکی از پسرای سال بالایی گفت: ماشاالله خانم دکتر واردن به این مسائل.....


واما یه خبر بد که گذاشتم اخر بگم..یکی از پسرای سال پایینی ما فوت کرد. یعنی یهو بهمون خبردادن....اولش گفتن مشکوک بوده واحتمال قتل هست ولی سریع خاکش کردن ونخواستن پیگیری کنن که همین باعث شد همه بیشتر شک کنن....حالا به ما گفتن تصادف کرده وما خودمون نمی دونیم چه خبره، یکی از همراهیای مریضا تو راهرو مارو دیده  واروم گفت: بچه ها قاتل دوستتون پیدا شد؟؟؟!!...ما:     حالا واقعا نمیدونیم چی شده...

واما اندر احوالات این بخش داخلی ما....

رفته بودم یه جا همایش ، از دم نگهبانی ره رو پرسیدم یهو کیف همایشو دستم دیده میگه توهم تو سالن بودی؟؟ میگم آره. گفته همایش چیه؟؟ تو اونجا چیکار داشتی ؟؟ گفتم خوب دانشجوهستم کار داشتم..کلی پرسیده سال چند واینا بعدش یهو گفت برو ....(با لحن الکی نگوو....مارو سرکار نذار...) من گفتم تو راهنمایی اینا هستی..منم یهو گفتم : بیخیــــــــال......نمیدونم چرا این حسو کرده بود....

1.  رفته بودیم درمونگاه، نسشته بودیم بیرون تا دکتر بیاد، یه اقای پیرمردی اومد پیش دوستم نشست وشروع کرد تاریخچه مریضیشو گفتن وگفت حالا چیکارکنم؟ بچه ها هم داشتن راهنماییش میکردن که همراهیش که یه خانم جوون تر بود که ما نفهمیدیم دخترشه یا زنش اومد با ناراحتی والبته صدای آروم بهش گفت: چی داری بهشون میگی؟؟!  برای اینا میگی؟؟ اینا هیچی حالیشون نیس...دوسه بار گفت ومن کاملا زل زده بودم بهش ببینم از رو میره یانه چون میفهمیدم داره میگه...وقتی دیده دارم نگاش میکنم دستشو گذاشته جلو دهنشو گفت اینا هیچی حالیشون نیس....حالا اگه اومده بود پیش یه دکتر خوب حرفشو قبول داشتم، اتفاقی اومده بود پیش یکی از استادامون که کلا تعطیله...گفتم همون لیاقت تو همونه..
2. سر کلاس بودیم ، دکتر یه سوالی پرشید هیشکی جواب ندا...دکتر میگفت فک کنید ، این  رانی وکیکی که صبح تو بوفه خوردید کجا رفت؟؟ فک کنید...یکی از دخترا گفت:دکتر رانی چیه ،ما پول نداریم ، ساندیس میخریم. یکی از پسرای سال بالایی گفت:خوش به حالتون ما که زیر شیر آب ،آب میخوریم..کلا موضوع پرت شد..
3. یه پیرزن اومده بود ، اینقدر قربون صدقه این دکتر رفت(دکتر مرد بود) ...بعدشم گفته منو خوب کن ،تنهام هیشکی رو ندارم، دکرت گفت شوهر کن..گفت: از کجا گیر بیارم؟؟...بچه اه میگفتن می زنیم تو فیس بوک... میگفت خرج داره ، یکی از پسرا گفت نه تازه یارانه هم میدن خوبه.....کلی سربه سرش گذاشتن وگفته من یه چیزیم بشه عروسام خوشحال میشن ، دختر ندارم واینا....بالاخره دوباره گیر داده که شوهر میخواد واینقدر حرف میزد ..دکتر برگشت به همون پسره که پیشنهاد یارانه رو داد گفت: این خوبه؟؟ دکتر بیا کیس خوبیه...پسره گفت: دکتر اشکال نداره 40 تومن هم 40 تومنه...دکتر میگفت:من طرف پولدار باشه اصلا سن وسال برام مهم نیس...بعدش که از اتاق مریض اومدیم بیرون پسره به دکتر میگه حالا باغی زمینی،ملکی چیزی داره..؟؟!!!..
4. یه مریض اومده ،هی براش مشاوره جراحی میذاشتن هیشکی نمیرفت سرش، بالاخره بعد چندروز رفتن دیدن مشکل معده داشته وزخم وخونریزی داشته، دکتر جراحم انداخت گردن استاد ماکه تو اندوسکوپی کردی و درحین این کار باعث آسیب معده شدی...دکترماهم زیر بار نمیرفت ومیگفت من با شک به این مشکل اندوسکوپی کردم ووقتی کردم بوده..بالاخره دعوا بالا گرفته بود ، دکتر ما زنگ زد به اون قسمتی که نظارت میکردن با عصبانیت میگفت: برگشته به من میگه مریض پاره تحویل من دادی...مریض قبلش پاره بوده...ماها پشت سرش هر ر میخندیدم....
5. یکی از اینترن هامون هست ،پسر جالبیه، توی بخش قلب هم باهم بودیم، خیلی ادم ارومیه واصلا شیطون نیست وسروصدا داشته باشه ، در حین آرومی یه تیکه های خیلی اروم با همون لحن اروم میگه که خیلی باحاله... پرونده یکی از مریضا رو باز کردم ، یکی از پسرای همکلاسیشون که با یکی از دختراشون ازدواج کرده شرح حال مریضو نوشته بود ، خطش بده ولی حالا گفتن نداره، پسرا خیلی میخوان بگن خطش بده واینا...همین که پرونده رو باز کردم گفت :آقای خوش خط هم که نوشته!!!...گفتم اشکال نداره ، شما با این خط مشکل دارینا..گفت:اخه نیگاه کن چه جوری می نویسه. یکی از بچه ها گفت یه کم شکسته است..زد زیر خنده ، شکسته کوفی هست..یکی از اینترنای دیگه میگه این خطی هست که آدم وحوا باهم نامه نگاری میکردن.....
دکتر داشت روش های پیشگیری یکی از انواع دیابتو میگفت، یهو این پسره برگشت گفت: بهداشت دهان ودندان خود را رعایت کنید...کلاس ترکید..دکرت میگفت چندماه دوره کومونشه؟ میگفت: 1 الی چندماه... تااخر هرچی دکتر میپرسید یه جواب اینجوری میداد....
بعد کلاس جزوه منو گرفته بود بهش میگفتم بدید میخوام برم. هی معطل کرده اخرشم گفته من اینترنم میگم شما کی برید..گفتم:پست ومقام گرفتتونا..... بعدش تو راهرو داشت راه میرفت از هیچ طرفش نمی تونستم رد بشم...گفتم دکتر یه طرف راه برید بتونم رد شم..گفت:من اینترنم هرجای راهرو بخوام راه میرم...

دکتر گفت heavy smoker  کیه؟؟ ..گفتن روز ی20 نخ واینا..پسره برگشت گفت :خانم دکتر تازه ادم با 20 نخ گرم میشه....

زحمت اصلی رو بابای بچه میکشه....

این سری چقدر عروسی رفتم، موتور دوستام روشن شده پشت سرهم عروس میشن!!!
1.    توی عید رفته بودیم عروسی یکی از دوستای دوران دبیرستانم که الانم هم رشته ایم ، این یکی دوهفته پیش با بچه ها هماهنگ کردیم که بریم خونش. یک دیوانه بازی اونجا درآوردیم، خیلی خوش گذشت به یاد دوران خوش دبیرستان. یکی از بچه ها که قرار بود بیاد ، زنگ شده بود به مهدیه که باما زودتر رسیده بود خونه دوستم،میخواست بپرسه که میاد یانه. مهدیه هم سرکارش گذاشت من که گفتم نمی تونم و اینا، خودت برو...یهو وقتی رسیدشت در مهدیه رفت درو باز کرد ..یعنی تا اخر به هر بهونه ای این دوستمو سرکار میذاشتیم واسکلش میکردیم....


2.    همه گرممون بود ، گفتیم پنکه نداری؟ گفت نه. بچه ها گفتن زنگ بزن خونه مادروشهرش بگو جهیزیه اش پنکه نداره این عروس..یکی دیگه داشت میگفت همه رنده یادشون میره ، من مامانم از اول یه رنده، 2 رنده، 3رنده، رنده عقب، رنده اتوماتیک...همه رو خریده...


ادامه مطلب ...

بخش قلب


بخش قلب
این پست خیلی طولانیه آخه تمام اتفاقات 1 ماه بخش قلب رو میخوام بنویسم. بخش 14 اردیبهشت تموم شد وای 14 اردیبهشت پنج شنبه بود ودکتر گفت نمیخواد صبح بیاید بخش ،ساعت 10 کلاس ECG یا همون نوار قلب داشتیم ،بعدش رفتیم درمونگاه بعدشم کلاس رادیولوژی ، بعدشم رفتم یه بیمارستان دیگه ،ساعت 4وربع رسیدم خونه و 5 هم کلاس زبان داشتم، سریع ناهارخوردم ورفتم کلاس ولی تا ساعت 1 نصف شب هم هنوز احساس خستگی وخواب نمیکردم ودنبال کارام بودم.. عنوانا رو می نویسم اونایی که باحاله رو علامت  میزنم.

1- صبحانه کامل و خوش گذرونی
2- غرق شدن در اقیانوس (باحال)
3- چایی نبات خوردن
4- پرستار بخش رو پیچوندن 
5- مجید هدف (target)
6- تشخیص عکس لگن و شکمو  (خیلی باحال)
7- جای غصبی
7-احترام ویژه وسوغاتی
8- مقاله برای ترکیه
9- مرد روزهای سخت( خیلی باحال)
10- چُغُلی( خیلی باحال)
11- فشار اشتباه
12- دکتر "م"
13- همی شلوارک
14- ساعت 12ونیم تازه صفحم اومد بالا(باحال)
15- ارتباطای مشکوک
16- دیابت ودولاب( خیلی باحال)
17- SSS (saghe siah syndrome) (خیلی باحال)
18- انجمن موفرفری ها
19- انگشت الهی
20- حاضرجوابی و روابط عمومی


واما تفسیر اتفاقات

ادامه مطلب ...

رادیولوژی یا عکاسی

به دستور دوست بزرگوار دکتر ریبولی یه کم از همایش میگم...چیزهایی که برای خودم جالب بود:


 یه کم بی برنامه بود ولی درکل خوب بود..توی دانشگاه سطح بالا بود و وقتی بعد ناهار رفتم یه کم توی محوطه بچرخم و رفتم نماز بخونم کلی به بچه هایی که همون موقع کلاسشون تموم شده بود واومده بودن بیرون حسودیم شد وگفتم کاش یه سال قبل کنکورم اومده بودم اینجا شاید انگیزه برای درس خوندن پیدا میکردم وبهتر قبول میشدم...بگذریم


از سخنرانان با استادی که دبیر همایش بود وخودشم اولین سخنرانی رو داشت شدید حال کردم اخه من عاشق جراحی هستم وحتی الانم که یه سری کارام تو حیطه سرطان هست به جراحی ربطش میدم ودلیل اصلی کار سرطان بخاطر اینه که استاد فوق تخصص خون( انکولوژیست) بیمارستان باوجودی که تازه کار بودم خیلی تحویلم گرفت و بهم بال وپر داد واون بهم اعتماد به نفس داد ، فرصت اشتباه کردن بهم داد و خیلی از چیزایی که الان بلدم از اون یاد گرفتم حتی یه ریزه کاریای سرچ کردن....خیلی مدیونشم، همیشه هم به من میگه به بقیه بچه هایی که تازه میخوان کار کنن کمک کنم ویادشون بدم وبقول خودش بندازمشون تو جاده آسفالت، بهم میگه پتانسیلشو در تو دیدم و self- confidence داری..گفتم :یعنی پررو هستم..گفت تقریباف فارسیش همین میشه...


یه سخنران دیگه بود که یه جراح بود توی کالیفرنیا. ایرانی بود و نهایتا 42-43 سالش بود. تشکر کرد از اینکه دعوتش کردن به همایش وتونشته بعد از 35 سال بیاد ایران، 35 سال پیش وقتی خیلی بچه بوده با خانواده رفتن...اینا رو فارسی گفت ولی معذرت خواهی کرد واجازه گرفت که انگلیسی ارائه بده چون گفت براش سخته...وای انگیلیسیشو هیچی نمیشد فهمید از بس با لهجه و تند حرف میزد...کلی بهش حسودیم شد..(تا حالا دوتا حسودی...!!!) به دوستم گفتم بریم بپرسیم آقای دکتر احیانا همسفر نمیخواد باهاش بریم...


دوتا دیگه از سخنرانان ایرانی هم خانم دکتر بودن که یکیشون استاد جان- هاپکینز بود ویکی فلوریدا........دلم خواست...


توی بیمارستان یه خانومه گفت: ببخشید اینجا عکاسی کجاست؟؟؟ (منظور همون رادیولوژی است...)

 دیروز امتحان پره انترنی بود،شب قبلش به دوستام اس دادم که امتحانشونو خوب بدن واینا..به یکی از بچه های کمیته(یکی از پسرا) که اونم امتحان داشت اس دادم که " داوطلب گرامی کمتر از 12 ساعت دیگر تا مبارزه باقیست...شایعه شده قراره با موفقیتتون همه رو انگشت به دهن بذارید.." ..جواب داد: شانس آوردی که اینجا نیستی.. گفتم :چراااا؟؟؟؟؟ ...گفت: اگه کنارم بودی حسابتو می رسیدم......من:


واما جراحی....

 رفتیم بخش جراحی، 4 تا گروه به صورت چرخشی  هستیم ، فک کنید روز اول که رفتیم یه مریض کمر به پایین برامون اومد...کلی استادا تحویلم میگیرم اخه من کلا اگه جوابی به نظرم بیاد و تقریبا مطمئن باشم میگم و کلا خجالتی نیست واستادا فک میکنن خیلی حالیمه (زهی خیال باطل)
سرکلاس بودیم ، یه استاد هست خیلی خله، کلا معروفه به اینکه زیادی چرت و پرت میگه واصلا اعتمادی به حرفاش نیست...سرکلاس فقط خندیدیم، یه داستانی رو تعریف میکنه که برای خودش جالب وخنده داره وهنوز تعریف نکرده خودش داره می خنده و اخرشم ما نمی فهمیم چی شد...
1-در مورد آپاندیسیت حاد داشت توضیح میداد، گفت بچه ها خوب شدن یه زخم درکل به کی بستگی داره وکی در خوب شدن زخم نقش داره؟؟ بچه ها گفتن: خدا...ما وسیله ایم. اونم نمی فهمید همه دارن اسکلش میکنن میگفت اره راست میگید...
2- گفت مریض که میگه اینقدر درد دارم ، اون کیفیتی میگه ولی شما باید به کمیت تبدیلش کنید و درجه بندی کنید وکمی اعلام کنید ، مثلا من بهتون میگم بچه ها من خیلی دوستتون دارم. یهو یکی از پسرا گفت: استاد من عاشقتونم. ادامه داد که ولی نمیگم  چقدر ، شاید یه ذره، شاید تا آسمون...
3- یهو برگشت گفت: هر ادمی چندتا سوراخ داره؟؟؟ دیگه کلاس رفت رو هوا... هرکی یه چیز جواب میداد..
4- یه جمله داغون دیگه هم گفت این بود: یه چیزی می کنن یه جای کسی و می چرخونن....

راستی چهارشنبه رفتم همایش ، مقاله ام به عنوان پوستر پذیرفته شد ، بد نبود خوب بود. سه شنبه صبح ساعت 7 ونیم بیمارستان بودم ، 12 رفتیم یه بیمارستان دیگه که 1 تا 3 کلاس داریم که بعد نیم ساعت نشستن گفتن استاد نمیاد. اومد خونه و وسایلمو جمع کردم چون شب بلیط داشتم ، یهو اموزش زنگ زد بهم که برای یکی از نمراتت یه مشکلی پیش اومده و برای بیمارستانت دردسر ساز میشه بیا درستش کن، منم گفتم الان وفردا نمی تونم. ولی از استرس مردم و زنده شدم ، اینقدر حرص خوردم و صدای قلبمو قشنگ تو گوشم حس میکردم. بالاخره بی خیال شدم ، ساعت 6 رفتم کلاس زبان وبعدشم راه اهن وحرکت به سمت  محل همایش. اتفاقا وقتی میرفتم توی راه اهن یکی از استادای محترمم هم همسفرمون بود. یک ساعت توی قطار بیخود معطل وبودیم وقطار خراب بود و موتورخونه هم مشکل داشت ، یخ زدیم. ساعت 5 رسیدم، تا از قطار پیاده شدیمو رفتم نماز و راه بیفتم که برم 6 بود. تا ساعت 2 توی همایش بودم وبعد حرکت کردم به طرف بقیه مقصدها. رفتم یه کم چرخیدم و اتفاقا مانتو هم خریدمو برای مامانمم مانتو خریدم شانسی اندازه اندازه بود. بالاخره تا شب که حرکتم بود برای برگشت یه بند رو پا بودم و داشتم راه می رفتم. بالاخره صبحم ساعت 4 ونیم رسیدیم و بعدشم رفتم دانشگاه و یعنی تا شب گیج بودم از خستگی و خواب...
وقتی برمیگشتیم چند دقیقه بعد حرکت دونفر اومدن تو کوپه ما ، اینا همین که قطار اومده بود حرکت کنه رسیده بودن به پله، قطارم وایساده بوده و دیگه با سرعت دویدن و رسیدن...دختره وسط راه با کله خورده بود زمین، چقدر خندیدیم اخه خودش  با هیجان توضیح میداد  ومیخندید. میگفت اینقدر خسته بودم گفتم میشه من پانشم همینجا بخوابم. بعدشم شوخی میکردن که میگفتیم اقا اینا خاطره میشه بذار ما یه عکس بگیریم....خیلی حرف زدیم و خندیدیم ، خیلی ادمای شاد وباروحیه ای بودن. یه چیزای دیگه هم شد که تصویریه ونمیشه تعریف کرد...

کلید غلط کردنش کدومه؟؟؟

سلام علکم دوستان....می بینم که باز چشم مارو دور دیدید وحماسه آفریدید...
میخاستم بیمارستانم رو عوض کنم ، میرفتم پیش اموزش بیمارستان فعلی میگفت باید از اونا  رضایت بگیری ، اونا میگفتن اسمتو باید بیمارستان فعلی بده..بالاخره کلی نامه از این ور و از اون ور سنتز کردم...
اولش نامه رفتم از کمیته تحقیقات دانشجویی بیمارستان گرفتم که آقا من میخوام بیام اینجا ،همه کارام اینجاست...حالا جالبش اینه که همه کمیته ای ها دوستان خودمان هستند. توی راه زنگ زدم به معاون کمیته همون پسره که باهم کار کرده بودیم و مورد 3 مطلب قبلی... گفتم دارم میام ، یه نامه برام اماده کن...سریع رفتم داشته تایپ میکرده وکلی واسم کلاس گذاشته که خانم .... نیاز به حضور مستمرشان در بیمارستانه و کلی خالی بندی....بعدش بردیم دبیر کمیته که اونم از دوستان بود امضا کنه....اینترن بخش داخلی بود ، رفتیم و اونم امضا کرده وکلی تحویل گرفته....
بعد از یک هفته علاف کردن گفتن اینو ببر بیمارستان فعلی..گفتم برای اونا قابل قبول نیست...
به استاد اصلی که کار میکنم یه بار گفته بودم پارتیم شه گفت من تو کارای  آموزشی دخالت نمیکنم....
دیروز صبح برای کار دیگه رفته بودم اون بیمارستان ، اموزشم سر زدم که گفتن برو اموزش بیمارستان خودتونو راضی کن...منم ناراحت رفتم پیش استاد اصلیم ،کارش داشتم وگفتم: می بینید آقای دکتر چه جوری اذیتم میکنن؟؟!!! بادرخواستم موافقت نمیکنن....همش اینا میگن اونا ، اونا میگن اینا....گفتم شما پارتیم نمی شید؟؟!!..گفت: من تصمیم گرفتم تو کار اموزشی دخالت نکنم...(استادم جوونه وخیلی خوش اخلاقه وگرنه جرئت نمیکنم باهمه اینجوری حرف بزنم..)  گفتم: شانس منو می بینید هرجا میرم همین جوری میشه ،شماهم تصمیم گرفتید توکار اموزشی دخالت نکنید...گفت شماره دکتر"م"( اموزش بیمارستان خودمون) رو بده بهش زنگ بزنم...گفتم ندارم آقای دکتر . با یه حالتی گفتم شما با دکتر "س" ( رئیس کل) اشنایید نه؟؟؟ گفت: اوووووو چه جور...گفتم: نمی تونید به ایشون بگید...نیگام کردو خندید وگفت : ای ای...من:.نمی خواست زنگ بزنه ورو بندازه وخدارو شکر اینکارو نکرد ،گفت یه برگه بده. منم هیچی برگه اچار همرام نبود ، دیگه این در اون در ،یه سرنسخه پیدا کردم و نوشت که دوست عزیز ، خانم دکتر فلانی با گروهای فوق تخصصی بیمارستان ....کارهای علمی- تحقیقاتی متعددی انجام میدهند ودرصورت امکان با درخواست ایشان موافقت شود....بعدشم بهم گفت: خیلی خوش به حالت شده هااااا....
رفتم دنبال کارای دیگم که بعدش نامه رو ببرم. یکی از پسرای اینترن که اونم منو میشناسه باهم کار داشتیم  تو راهرو منو دیده وسلام ووایساد حرف زدن...گوشی جدیدی که خریده بودم رو ندیده بود ، گوشیم دستم بود داشتم به یکی از بچه ها اس ام اس میدادم که رئیس بیمارستان هست و نه؟؟....یهو وقتی اونو دیدم صفحه رو قفل کردم و ولش کردم ، گفت: گوشی نو مبارک، اینه که خریدید؟؟ چرا این مدل؟؟ اندرویده؟؟ وگوشی رو ازم گرفت و بعد از وارسی کامل بدنه قفلشو باز کردو هنوز صفحه اس ام اسم باز بود ، گفتم: ببخشیداااا....گفت: ا...خانم دکتر کلید غلط کردنش کدومه...؟؟؟
بالاخره امروز نامه رو بردم ، رئیسم نامه نوشت به  مدیرو کار انجام شد تووووپ...کلی ذوق کردم...یه نامه اینجوری کارگشا بود....حالا از اول اسفند میرم...هورااااااا

این همه آشنا یه جا ندیده بودم.....

دوشنبه 7 شهریور

 سلام

از چند روز قبل با یکی از اینترن ها هماهنگ کرده بودم که برم ببینمش. ایشون یه جورایی استاد کارای تحقیقاتی هست و تقریبا اولین  نفری هست که به صورت دانشجویی رسما توی این کارا راهنمایی وکمکمون کرد. بهش زنگ زدم بخش اطفال بود گفت تا اخر هفته NICU هستم تا 12  به بعد نمی تونم ،بعدش بیمارستان ما باش(آخه هم دانشگاه نیستیم) ، روز اول نتونستم ورفتم دم در NICU که بهش بگم که امروز نمی تونم فردا میام ، دوبار بهش زنگ زده بودم که گوشی برنداشت به خاطر همین رفتم ، وایساده بود که دیدم بـــــــــــــــله پدرشوهر خواهرمان که مدیر و رئیس NICU هست تشریف آوردن واون دانشجو هم پشت سرش بود با دکتر حال واحوال کردیم . اونم بهم علامت داد که با دکترم نمی تونم وفقط بهش گفتم فردا.... یکی دوساعت بعدش زنگ زد معذرت خواهی که خودتون که می دونید حکومت نظامیه ونمی تونم بیام ..


دوشنبه بعد از تماس رفتم کتابخونه منتظرش که اومد دم در وبهم علامت داد که بیا اون ور آخه می خواستیم وحرف بزنیم ودوستان محرتم در حال خرخونی بودن ومزاحمشون بودیم.....رفتیم قسمت مخزن کتاب ، منم که کلا بلندگو قورت دادم یهو گفتم ببخشید واینا که علامت داد آروم، بچه ها دارن درس میخونن.....من مقاله رو انگلیسی نوشته بودم ومیخواستم برام غلط گیری کنه ، خیلی جدی شده بود قبلنا خیلی خوش اخلاق بود وشوخی میکرد ......


بعد از اینکه کارمون تموم شد ، وسایلمو وبرگه هامو سروسامون دادم واومم برم ، یه صدای خنده وحرف زدن بلند از توی راهرو میومد ، وقتی رفتم بیرون یهو دیدم بــــــــــــــــــله آقای دکتر "م" یکی دیگه از بچه های دانشگاهمون هست ، برای کار اولمون مشاور دانشجوییمون بود وتازه درسش تموم شده با دوتا از دخترای همکلاسیشون وایساده بود حرف زدن....یهو دیدمش وسلام علیک کردیم ، خیلی صمیمی وخوش اخلاقه، گفت: شما دیار غربت چه می کنید؟؟؟؟ ( بیمارستان  دانشگاه خودمون نبود ). گفتم : اینجام ...وخداحافظی کردم.....پله ها که پایین رفتم احساس کردم فلشم رو جا گذاشتم برگشتم ، و چون هنوز با صدای بلند داشتن حرف می زدن وقتی برگشتم گفتم: صداتون خیلی بلنده..اونم با یه لحنی که صداشو آروم کرده بود گفت: صدامون بــــــــــــــــــــلــنـــــــــــــــــــــــده ؟؟؟؟!!!!!...منم هیچی نگفتم ولی اگه حواسم بود با لحن بابا اتی (قهوه تلخ) میگفتم بــــــــــــــــــــــــــله....آخه خودش استاد اینجور حرف زدنه.....


واما ادامه مطالب.....


ادامه مطلب ...

روز پزشک هم مبارک

سلام..روز پزشکان مبارک،ماکه هنوز خیلی مونده تا واقعا بهمون تبریک بگن...

یه مریض اومده بود ازم پرشید درمانگاه کجاست، یه پسر 16 ،17 ساله بود از بوی گلاب نمی شد بغلش تحمل کرد....لباس یقه آخوندی تا یه وجب پایین تر کمربند و بوی گلاب ناب....


سه شنبه 25 مرداد استاد محترمی که دارم باهاش کارای تحقیقاتیمو انجام میدم یهو بهم یه فلش نو داد وگفت برای تو هست...کلی جالب بود برام وذوق کردم...که بالاخره یه نفر تحویلم گرفت ومنو دید....


یه مریض اومده بود بیمارستان بدجور قلقلکی بود حالا میخواستیم معاینه شکم بکنیم پدرمون در اومد. اولش فکر کردیم درد داره که هی خودشو جمع میکنه بعد فهمیدیم نخیر اقا قلقلکی هستن...جالب اینه دکتر اومد با خودکار یه چیزی روی تنش نشون بده اینقدر وول خورد که نصفه نیمه شد....جالب بود...

اولین شرح حال وبزرگترین سوتی

امروز 18 مرداد

 

امروز رفتم بیمارستان تا برای کار تحقیقاتی که دارم انجام میدم پروند بگیرم وپرونده هامو تکمیل کنم که ببرم برای آمار ، دکتر هم گفته بود برم ببینمش که یه طرح دیگه داره بالاخره رفتم.....

صبح از یه طرف علافی بود از یه طرف خستگی.باید یه کیلومتر شمار بهم وصل میکردن کل بیمارستان رو هی رفتم پایین اومدم بالا..اول رفتم پرونده بگیرم گفت چون تعداد زیاده برای دانشجوها روزهای 5 شنبه ویکشنبه تعیین کردیم برو بعدا بیا...رفتم بخش دکتر نبود . زنگ زدم به یکی از بچه های سال بالایی که کلا researcher قوی هست و پیشنهاد یه کار داده بود ، گفت هنوز نیومدم اومدم بهت زنگ میزنم.....یه کم چرخیدم داشت حوصلم سر می رفت رفتم باز پیش این مسئول پرونده ها گفتم دکتر نیومده اگه میشه لااقل چندتاشو بدید...اونم گفت باشه.(دونفرن ،اقاهه خیلی با ادم راه میاد ولی خانومه یه کم نق میزنه..) اون دوستمون زنگ زد که بیا اومدم ،گفتم الان نمیرسم )

کارم تموم شد ویهو رفتم سالن مطالعه بالاسر دوست سال بالایی وایسادم آخه نمی تونستم که صداش کنم، اونم مشغول درس خوندن یهو دید تعجب کرد واومد بیرون و گفت کارش چیه و اینا البته راستش میخواستم توی یه کاری بهم کمک کنه چون خودم بلد نبودم ولی خوب از اول که فرت نمی تونستم بگم...باز رفتم پاتولوژی وبعد دیگه دکتر اومد...


البته بازم معطلش شدماا..دکتر گفت: تو کجایی؟؟..گفتم گوشیمو بردن وکلاس وامتحان و....


گفت یه مریض خیلی خاص داریم برو شرح حالشو بگیر بیار، من شرح حال گرفته بودم ولی نه تنهایی ،همیشه کم که میاوردم می پرسیدم....شرح حال گرفتم ورفتم تو اتاق دکتر تا مریضاشو ببینه وبعد در مورد همین مریض صحبت کنیم.


دوتا برادر اومده بودن که لاغر وقدبلند بودن ، یکیشون نشست ویکی وایساد. پسره گفت: مریضیم لاعلاجه؟؟..دکتر: نه ، قابل در مان هست ولی خیلی دیر اومدی وتاخیر کردی ،حالا دیگه نباید ولش کنی ، مثل اون دراز ( داداشش رو گفت)..با خنده گفتاا...مثل اون دراز که رفت واسه ما سونوگرافی بیاره ودیگه پیداش نشد...همه زدیم زیر خنده ،خود پسره که بیشتر همه....(حالا خود دکتر رو ببینی قدش بلندتره پسره بود....)


واما ادامه مطالب....


ادامه مطلب ...