دیروز ساعت 12 ظهر به من زنگ زدن که فردا دفاع پروپوزالتون هست ، صبح ساعت 8 دفاع هست ...من:....آخه حالا خبر میدید ،من اصلا اماده نیستم......
زنگ زدم به مسئول قسمت تحقیقات وگفتم اقای محترم چرا حالا؟؟...باورش نمیشد حالا گفتن ،میگفت قرار بوده چندروز قبل خبر بدن وپشت تلفن با اون خانم مسئول دعوا کرده که چرا زودتر زنگ نزدی ؟؟!! از فردا یکی رو میارم کنارت که نمیرسی زنگ بزنی ،اون کارا رو انجام بده وبهم گفت: اشکال نداره تو که از دفاع عنوان power point اماده داری یه کم تغییرش بده بیا...(به همین راحتی) ،عصر هم برو دکتر رو ببین چون میخواد ببینتت.....شماره موبایل دکتر رو بهم داده وکلی اصرار کرده که به کسی ندیاااااا...بالارخه زنگ زدم بیمارستان هماهنگ کردم (تقریبا به 3 ،4 تا بیمارستان زنگ زدم که هماهنگ کنم ،آخه دکتر فوق تخصص پیوند قلب وایناس وجراحه وهمش توی اتاق عمله....یه جا زنگ زدم پذیرش ،شماره داخلی رو بهم داد تشکر کردم با یک لحن لاتی گفت: چاکرم.....
بالاخره با مسئول اتاق عمل بیمارستان "س" هماهنگ کردم ودکتر گفت:6 ونیم اینجا باش...
یه ربع به 6 رسیدم بیمارستان ، نگهبان دم در نمیذاشت برم تو فگفتم هماهنگ کردم ،زنگ زده ،اقاهه میگه من بهت گفتم 6 ونیم ،گفتم رام دور بود نمی تونستم سر وقت اینجا باشم که ،گفت:باید منتظر باشی...گفتم خوب میام منتظر میمونم ،چه فرقی میکنه اینجا یا اونجا..گفت:اینجا تو هست اونجا بیرون..منم با حالت خنده واینا گفتم:جدا؟؟؟!!!!
دیگه رفتم تو دکتر ساعت 7 و20 دقیقه از عمل اومد بیرون ،اقاهه اومد بیرون که مریضا رو هماهنگ کنه که تا عمل بعدی ویزیت کنه، وسط مریضا به من گفت: خانم .... تویی؟؟گفتم بله. گفت: حدس زدم تو باشی..گفتم چرا؟؟؟ گفت: از سر زبونت....بذار مریضاشو ببینه بعدش تو برو...
دکتر در حین ویزیت منو تو راهرو دید وسلام وحال واحوال کرد..رفتم تو اتاق و کارا رو باهش هماهنگ کردم وگفت دفاع رو بذار هفته دیگه که یه جلسه باهم داشته باشیم باهم بحث کنیم...بعدش گفتم : میشه بیام سر عمل بعدیتون؟؟؟ گفت اره بیا...
آقاهه گفت: غش نکنیا.....گفتم: من؟؟!!..غش؟؟!!!
رفتیم تو اتاق عمل ، لباس بهم دادن ودر رو قفل کردم ولباسمو عوض کردمو رفتم...لباسش خیلی گشاد وخنده دار بوده دیگه آقایون که نمی دونم اونجا چیکاره بودن وکلی تحویلم میگرفتم اینقد خندیدن....دکتر اومد تو اتاق عمل ومنو به تیم جراحی معرفی کرد وبهم یه جایی داد تا وایسم البته با چهارپایه که مسلط به عمل باشم....عملش رو اگه بخوام ساده توضیح بدم فدوتا از عروق قلبش گرفته بود میخواستن یه رگ از پاش ویه رگ از زیر جناغ بهش graft یا پیوند بزنن....اولش که هنوز کار جدی نبود وبرش بود خیلی همه باهم شوخی کردن واینا ....همشونم هوامو داشتن که خوبی؟؟؟ جات خوبه؟؟...
بالاخره از یه ربع به 8 عمل شروع شد تا تقریبا 10 وربع ومن تا 10 دقیقه به 10 تو بودم ولی دیگه نمی تونستم وایسم ،یعنی خیلی گشنم بود وضعف کرده بودم بعدشم طولانی مدت سرپا وایساده بودم بدون هیچ تکونی....از دکتر اجازه گرفتم برم بیرون ، دکترم به پرستار که یه پسر خیلی باحال بود یعنی خیلی تحویلم میگرفت گفت: برای خانم دکتر یه چایی نبات درست کن بهش بده...
بهم گفت بیا تو اتاق وبرام اب قند اورد ،گفتم خوبم..گفت حالا بخور اشکال نداره.....
اون اقاهه مسئول که خیلی باهام شوخی میکرد اومد تو اتاق گفت: دیدی گفتم غش میکنی...گفتم نه اصلا..فقط طولانی مدت وایسادم...با حالت شوخی وخنده گفت: برو بابا...رنگت کامل پریده...گفتم:جدی.....گفت :پاهاتو بذار روی میز خون به مغزت برسه!!!..همین اب قند هم برات خوبه.....
بالاخره دکتر از توی اتاق عمل صدا کرده بود که حال منو بپرسه ...یکی از اقایون با خنده گفت:بگو حالش خیلی بده...کامل غش کرده ،پاهاشو گرفتیم بالا.....کلی مسخره بازی دراوردن....
نمی دونم چرا ولی خیلی باهام صمیمی بودن
رفتم دم در منتظر بودم که بیان دنبالم که همون اقاهه داشت میرفت خونه گفت :بیا می رسونمت ..تعارف نن...گفتم نه میان واونم رفت....
عمل خوبی بود...حال کردم...
بیچاره کسی که مریض بودببینم اصلا کسی حواسش بهش بود؟
تا باشه ازین تجربه ها
نه خوب اولش بود که داشتن تازه باز میکردن واینا..بعدش که همه تمرکز در حد تیم ملی واینا....
سلام
پس حسابی خودتونو برای دفاع آماده کردین!!
حسابی..البه برای زیر ابی..دوستمو فرستادم
فضای نوشته هات رو دوست دارم...لینکت کردم
ممنون
چه استاد خوبی چه همه خوب بودن قدرشون رو بدون
اره میدونیم...