شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

شعبه موقتی وقایع الاتفاقیه زبلستان

تا وقتی ووردپرس فیلتره اینجا هستیم

واااای کلی اتفاق

سلام سلام..وای چه امتحان وحشتناک سختی دادیم ما..دعا کنید نمرم خوب بشه ، تشریحی در حد تیم ملی....امتحان قلب بود...

1.حذف شد....


2.مامانم به خاطر پله واینا زانوهاش یه کم درد میکنه واین ترم هم به خاطر ساعت کلاساش که زیاده داره بیشتر اذیت میشه ، رفته بود دکتر بهش گفته بودن که وزن وقدت خوبه ولی هرچی وزنتو کمتر کنی بهتره ،مامان منم جوگیر شروع کرد وزن کم کردن ،برنامه غذایی ومرتب...بعد دکتر بهش گفته مثلا میوه دو واحد ، مامانم از دانشگاه اومده بود بعد 6 ساعت کلاس خسته، میوه اورد بیرون و گذاشت روی میزو شروع کرد خوردن ،هی گفتم مامان!!! گفت بابا 2 واحدم رو دارم میخورم ،گفتم دقیقا دو واحد چقدره ، 2 کیلو؟؟؟ اخه جالب اینه روزی دو سه بار 2 واحد میخورد ..البه الان خوب شده ورعایت میکنن توپ....این دیگه شده بود جک ما ، هی میگفتیم مامان امروز دو واحدتو خوردی؟؟ علی گفت: مامان امروز واحد گیری کردی ؟؟ گفتم: نه گذاشته تو حذف واضافه میگیره...

3.یه استاد داریم خیلی باحاله یعنی خیلی ادم راحتیه  وکلا شوخی میکنه ، خیلی بامن صمیمی و راحته ویکی از دوستام که دکتر رو می شناخت گفت چون تو هم راحتی وخوب ارتباط برقرار میکنی واینا اینقدر باهات راحته وبیشتر خوشش میاد ،اخه سر مریضا که می رفتیم اول به من میگفت معاینه کنم واینا تا بقیه  ،البته من از این موضوع راحتم راستش یه دلیل دیگشم فکر کنم این باشه چون من از فـِس فــِس کردن بدم میاد ووقتی دکتر میگه افتالموسوپ رو از پرستار بگیر دیگه محلت نمیدم سریع میارم ولی مثلا بقیه بچه ها یک ساعت  وتازه من هی جا باز میکنم می چسبم بیخ دکتر ، یعنی همش تو دست وپاشم ...!!! مثلا یه بار بهمون گفتن از بالای سر یکی از مریضای ICU بریم بیرون که میخواستن ازش عکس بگیرن وماهم اومدیم بیرون ،یکی از پرستارا  مونده بود ووقتی اومده بیرون دکتر گفت: تو کجا بودی؟؟؟ به بقیه میگفت: بچه ها محلش ندید این اشعه داره.....(مورد 3 ، 4 و5 هم درباره همین دکتره..)


برید ادامه مطالب.....

4. رفته بودیم کلاس  ،توی درمانگاه بودیم ، دکتر لپ تابشو روشن کرد و مطالبی که میخواست درس بده رو آورد ولبتاپشو چرخوند طرف ما وخودش اومد که پیش ما بشینه ، رفت روی تخت که برای مریضا هست نشست وکاملا روبرئی میزش ، وقتی رفت بشینه گفت جا به این خوبی بالاست وتسلط دارم مثل منبر میمونه عالیه ،من آروم گفتم دکتر جوگیر نشید ...نفهمید گفت چی؟؟رویا گفت : میگه جوگیر نشید ، دکتر زد زیر خنده گفت چه طور؟؟گفتم مثلا اخرکار ازمون پاکت بخواهید واینا....اولش گفتم چهه حرفی زدم الان پرتم میکنه بیرون ولی دکتر یهو زد زیر خده واینقدر خندید....(وقتی نشسته بود من دقیقا روی صندلی کنار تخت بودم یعنی یه کم پاشو تکون میداد توی بازوی من بود)


5 . برای تعیین سطح هوشیاری همانگونه که دوستان می دانید باید یه سری معاینه وتست واینا انجام بدن ، یکی از کارهایی که باید انجام بدیم اینه که تحریک دردناک بکنیم وعکس العمل اون فرد رو نسبت به اون تحریک ببینیم وبهش عدد بدیم اینا...برای تحریک دردناک خیلی کارا میشه کرد ولی دکتر به ما گفت بهترینش که بهتر جواب میده ونتیجه خوبی میده ودم دست تره فشار وپیچوندن  nipple هست. رفتیم ICU  ودکتر برای یه مریضی که  حالش بد بود بهم گفت  که چک کنم . یه پیرزنی بود که دیالیزی بود و خیلی لاغر و ریزه میزه بود ف یه دستش کامل اکیموز شده بود ( کبود) بعد من تستا رو که انجام دادم سر تحریک دردناک دلم نیومد ، خیلی اروم روی جناغ سینشو فشار دادم که  یکی دیگه از روش های تحریک هست ، دکتر گفت محکم تر وخودش nipple  رو از روی لباس گرفت وپیچوند وپیرزنه یهو دستشو اورد بالا منم همزمان چهرم داشت توهم میرفت که وقتی دکتر یه کم بیشتر فشار داد منم دستمو سریع  بردم طرف دست استاد وتقریبا داشتم دست دکترو میگرفتم و گفتم : دکتر بسشه ...دکتر با خنده گفت : بابا اینقدر دل نازک نباش تا دردش نگیره که عکس العمل نداره ونمی دونی چه کاری میکنه.....

6..یه مریض دیگه بود یه پسر جوون 26 ،27 ساله بود ، مشکلش بماند توضیح میخواد ، مشکلش مربوط به عصبای صورتش بود دکتر گفت سریع چک کن  گفت از اول شروع کن. اولش بویایی بود ، هیچی نداشتیم جز مچ من که ادکلن زده بودم ، البته الکل نباید برای تست استفاده کنن ولی دکتر میگفت الکل ادکلن سریع می پره ، دستمو بردم طرف دکتر گفتم این خوبه ؟؟ بوکرد گفت اره ، بعد دکتر رفت گفت : بهتره قهوه ، شکلات ، کاکائو اینا باشه ..به پرستارا گفت دارید؟؟ پرستاره یه بسته کوچیکای نسکافه داد گفت این هست. دکتر گفت نه این حیف بازش کنیم . پسره گفت همش 100 تومنه...دکتر گفت جالبه مریض نباید بدونه ما چی می گیریم جلوی بینیش حالا جلو خودش داریم باز میکینم ،گفتم : دکتر این که چیزی نیست تازه قیمتش رو هم می دونه..دکتر گفت یه بار ملانصرالدین 10 تا تخم مرغ تو آستینش بوده یه نفر بهمش میرسه میگه چی داری ؟؟ میگه: اگه بگی چیه تخم مرغا رو باهم نصف میکنیم. اگه بگی چندتاست هر 10 تاش مال تو...منم گفتم : آن چیز که موز است....
برای پسره تست gag انجام دادم ، باید با آبسلانگ میزدم ته حلقش که ببینم عق میزنه یا نه. پسره وقتی زدم فکر کرد از بلد نبودنمه به دکتر اشاره کردو علامت داد به من ودکتر براش توضیح داد.
سر تست چشمش  دکتر به پسره میگفت یا بچرخ طرف من (خودش ) یا طرف خانوم دکتر (من) آخه دوطرف تخت بودیم. پسره میلی متری جابه جا میشد دیگه دکتر پاشو گرفت وکامل بلندش کرد وپرخوندش طرف من ، پسره هیکل داشت لاغر نبود یهو که چرخوند گفتم : ماشاا.....وقتی چشمشو میخواستم ببینم آقا خیلی شیطونی میکرد ،فضول بود...چشم داشت اندازه کف دست یعنی خیلی درشت وخوشگل بود  ولی تا کیی وارد اتاق میشد برمیگشت طرف اون ، یا پرستار اون ور داشت حرف میزد یهو نگاهش میکرد ،هی میگفتم اینجا رو نگاه کن..دیگه دکتر وایساد جلوش وبه حرفش گرفت که مجبور بشه با اون حرف بزنه ....


7.داشتیم با ابجی خانوم  مشاعره میکردیم ، دوسه تا شعر که خوندیم  رسید به من و با دال باید میگفتم ،منم کم آوردم یهو پاشدم حالا برزو خان سپهسالار گفتم : دیش دری دی دیم دری دیم....(این حالتی که برزو خان کیفور میشه وشادی میکنه) .....ابجی خانوم گفت : واقعا که خلی....

8.یادتونه گفتم یکی از بچه های یه داشنگاه دیگه رو که توی فیس بوک دیده بودم رو توی دانشگاهمون دیدم واینا...رفتیم کنفرانس همین که رسیدم اتفاقی ارائه اون بود  ومن از اون فاصله شناختم  بعدش که تموم شد من اومدم بیرون داشتم با دوستم حرف میزدم که یهو اونم اومد از دوستم که یکی از افراد کمیته اجرایی بود سوال پرسید ومنم  سلامش کردم ،واونم خشک وخالی خیلی بی حال جواب داد کلی خورد تو پرم ...البته نمیخواستم خدمو معرفی کنم گفتم یهو بازم نشناسه وضایع شم تازه نمی تونستم پیش بینی کنم چه جور برخوردی میکنه...بعدش که بهش تیکه انداختم  وگفتم  کلی معذرت خواهی کرد که نشناخته واینا وگفت این دفعه خودتونو معرفی کنید ...


9.استاد قلب اومده بود سرکلاس ،جوگیر که میشه وبا یه مطلبی شدید حال میکنه یلی باحال میشه مثلا کاملا صدای سوفل رو دقیق برامون در میاره ،محشره...داشت در مورد یه چیزی میگفت بعد گفت دریچه میگه من نشدم...منم گفتم: استاد دقیقا چی نشدید؟؟؟ بهار و بچه ها که بودن زدن زیر خنده..آخه خیلی باحال وبا احساس گفت نشدم...

نظرات 12 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 11:18 http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
جالب بود
اما یادمه توی دوران دانشجوئی به ما تاکید میکردند که دیگه به هیچ عنوان نیپلو فشار ندیم چون ممکنه نکروز بشه
ما فقط اجازه داشتیم نوک انگشتو فشار بدیم

جدا؟؟!! نمی دونستم...

هاD شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 16:39 http://www.gereh-koor-2.blogsky.com

بهتر نبود که مورد ۵ رو روی یه خانم تر گل ورگل و جوون انجام بدین ؟ خیلی تست خوبیه.اصلاْ من از این به بعد میشم عضو افتخاری هیئت هوشیاری سنجی. تو خیابون از همین طریق خانم‌ها رو تست می‌کنم . از نظر دکترها هم توجیه علمی داره .منم میگم مثلاْ دکترم و محرم و قضیه حله دیگه . از همین فردا شروع می‌کنم =))

پس عواقبش با خودتون ، یه دفعه یه کفشی چیزی اومد تو سرتون.....حالا برای دست گرمی روی اقایونم چک کنید..اگه یه دفعه یکی خواست روی شما هم چک کنه که دیگه هیچی...
از کی تاحالا دکتر شدید که محرم باشید؟؟!!!....
خانوم ترگل ورگل شکی به وضعیت هوشیاریشون نیست...
هیئت هوشیاری سنجی عالی بود...عضویتتون رو پذیرفتیم اخه انگیزه هم دارید خیلی خوب تست می کنید...

نانی نار یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 16:17 http://ran-haskik.persianblog.ir/

اپم
بابا 2 واحد بکنید 10 واحد خوب

باید معدلش بالا بشه..

مهندس السلطنه یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 21:42 http://eastlake.blogfa.com

سلام
جدا خسته نباشید برای اینهمه تایپ کردن...
سبک نوشتنتون خیلی باحاله، آدم خیلی خوب میتونه صحنه رو مجسم کنه. پزشک نمیشدید، قطعا نویسنده قهاری میشدید...

یاحق

خیلی خوشحال شدم که خوشتون اومد....

شاید اخرشم مجبور بشم همین کارو بکنم پزشکی که دیگه پول نداره...

پدر چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 01:39 http://father78.persianblog.ir

مهلت درسته نه محلت...
در مدلاگ لینک شدید
medlog.persianblog.ir
راستی شغل جدید هم مبارک!!!

dadsham oon molat hast...in mahalet nadadn....

سیده ثنا رضوی فرد(s.r Dr_1388) چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 20:01 http://vetmedstudents.blogfa.com

سلام
چقدر جذاب مینویسی شما بعدم بنگاه همسر یابی به شغل و زندگیتون لطمه نمیزنه الان مامان خودم مشاور ازدواجه فامیل شده اینقدره خوبه....
زین پس میخوانمتون...
موفق باشید

میریم تو فکرش...

خان دائی یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 11:53 http://nazpesar.blogfa.com

۱. مبارک باشد انشاالله!
اینده از این دخترای خیر خواه خوشم میاد!!

پورپدر چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 21:32

بعد از نود و بوقی اومدیم عرض کنیم که برداشتیم لینکو! ( با عرض خسته نباشید به خودم!)

Ehsan چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 22:11

ابجی خانوم گفت : واقعا که خلی....
اینجاش کلی خندیدم

مهندس السلطنه شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 14:42 http://eastlake.blogfa.com

چرا به ما سر نمیزنی؟؟؟؟
بفرستم خاک مطبتو به طوبره بکشن؟؟!!! ها؟ ها؟ ها؟
(کدوم مطب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ )

دکتر فراری شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 18:19

ما هم امتحان قلب دادیم،سخت بود.اما تستی
آخی،مامان من کمردرد داره.قربونش برم.مامانا خیلی خوبنما هم امتحان قلب دادیم،سخت بود.اما تستی
آخی،مامان من کمردرد داره.قربونش برم.مامانا خیلی خوبن
چه استاد باحال پایه ایما هم امتحان قلب دادیم،سخت بود.اما تستی
آخی،مامان من کمردرد داره.قربونش برم.مامانا خیلی خوبنما هم امتحان قلب دادیم،سخت بود.اما تستی
آخی،مامان من کمردرد داره.قربونش برم.مامانا خیلی خوبن
چه استاد باحال پایه ای

دکتر جان..نافرم سوزنت گیر کرده هااا...اخراش دیگه حفظ شدم...

هانیه پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 13:29

خیلی جالب بود کلی خندیدم شما خودتونم یه خورده شلوغ هستید ها.

نه زیاد ..یه کم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد